کد مطلب:298631 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:140

داستان اذان بلال


شیخ صدوق (ره) در كتاب من لا یحضره الفقیه [1] روایت كرده كه چون رسول خدا (ص) از دنیا رفت بلال دیگر اذان نگفت، و اظهار كرد پس از رسول خدا (ص) دیگر برای كسی اذان نخواهم گفت. تا اینكه فاطمه (ع) روزی گفت: دلم می خواهد صدای اذان (بلال) موذن پدرم را بشنوم، بلال این مطلب را شنید (برای دلجویی دختر پیغمبر حاضر شد اذان بگوید، و چون وقت اذان شد) شروع به گفتن اذان كرد، فاطمه كه صدای بلال را شنید به یاد روزگار حیات پدر افتاد و با شنیدن «الله اكبر» شروع به گریه كرد، و چون به «اشهد ان محمدا رسول الله» رسید بی تاب شده و صیحه ای زد و از حال رفت.

مردم كه خیال كرده بودند فاطمه (ع) از دنیا رفته به بلال اطلاع از ادامه ی اذان خودداری كن كه فاطمه از دنیا رفت، بلال اذان را قطع كرد و چون فاطمه به حال آمد از او خواست تا اذانش را تمام كند ولی بلال نپذیرفته و عرض كرد: من بر جان شما بیمناكم و فاطمه (ع) نیز او را معاف كرد.

به هر صورت شدت اندوه و گریه ی فاطمه (ع) به حدی بود كه یكی از «بكائین» و گریه كنندگان مشهور عالم گردید، با اینكه پس از رحلت پدر مدت كمی بیش در دنیا زندگانی نكرد، و بیشترین مدتی را كه در این باره نوشته اند شش ماه و حداقل آن چهل روز است، به شرحی كه در صفحات آینده ان شاءالله خواهید خواند.


[1] ج 1، ص 297.